آرتینآرتین، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 21 روز سن داره
آناهیدآناهید، تا این لحظه: 6 سال و 5 ماه و 29 روز سن داره

لحظه هاي ناب كودكي

شعر رنگ ها(صورتی.سفید.زرد.بنفش)

صورتی دنـیــای رنــگ صـورتــی سـاخته میشـــه بـه راحتــی از قـرمـز و رنـگ سـفـیـد درسـت میشـــه رنگی جدید بـریـز ، بـپـاش به انـدازه تا بســـازی رنـگــــی تـازه حــالا بـا رنــگ صــورتــی نقــــاشی کن ، به راحتـــی یـک بـاغـچـه ی پـر از گل مـیـخـک کـنـــار ســنـبـل رز ، گــلایــول ، ارکــیـده بــــهـــار بــیــاد گل می ده یـک دامــن پــر از چـیـن بــــا پـولــک هــای رنگین حــالا بــکــش رو کــاغـذ یــــک دایــــره با مـــرکــز یـک کـیـک و یـک تـولـد کــه شــادی بـــا خــود آورد یک شمع بگذار به رویش بــــه بــــه به رنگ و بوی سفید بــــــرای رنــــگ ســـفید بــگــیــم یـک شــعر جـدیـد رنـــگ سفـید مثـل بـــرف مــ...
25 دی 1392

شعر رنگ ها(قرمز)

پسر گلم با این شعری که برات میذارم رنگ قرمز و بهت معرفی میکنم و کلی باهم شکلک در میاریم و بازی میکنیم و شعر میخونیم و شما هم خدارو شکر از شعر خوندن مامان استقبال میکنی پ.ن :هر روز هفته یک رنگ و برای آرتین شعرشو میخونم و در طی روز هر چیز قرمز رنگی که میبینم به آرتین نشون میدم و میگم این قرمزه.اون کم کم این بازی دستش اومده ( برای رنگ های دیگه هم شعر دارم و بعداً میذارم )   من رنـگ قـرمـز هستم هیچ رنگی نیست رو دستم رنـگ گیـلاس ، آلبـالـو شـــاتــوت و رنـــگ لبـــو انـــــار دونـــه دونــــه رنگ تـــوی هنــدونــــه تمشـک و تـوت فـرنگی تـــاج خـــروس جـنـگـــی رنــگ لــب و دهــانــم ســـرخــــی رو زبـــانـــم رنــگ شــاد...
24 دی 1392

بازی بازی تند تند بازی17! (بازی دست ورزی)

 اول باید دست کار کند بعد فکر به وجود آید و بعد هوش شکل می گیرد. بیشترین شکل گیری و گسترش شبکه ی مغز از طریق دست است؛ هرچه این شبکه گسترده تر باشد قدرت پردازش و تفکر کودک بالاتر خواهد بود . پس بازی و به خصوص دست ورزی، روی رشد شناختی کودک مؤثر است . هرجا كه صحبت از بازي مي شود در كنارش اسباب بازي هم مطرح مي شود . جامعه ما در مورد اسباب بازي هم دچار يك اشتباه فرهنگي است . همانقدر كه كلمة بازي در فرهنگ سنتي ما بي ارزش است ، اسباب بازي هم همينطور است و شايد بدتر از آن . خودتان برگرديد به محيط خانواده ، چقدر به بچه هايتان مي گوييد : « دست نزن ، اون كه اسباب بازي نيست » . يا چقدر به كودكمان كه اسباب بازي هايش را دورش ريخت...
21 دی 1392

بازی

  ای همه یادگار دورانهای خوب من به جلو برو پسرم . دست و قلب و دیدگان و هستی من همیشه به دنبال تو و روی شانه های توست . وچه خوش میگذرد ایاممان با داشتن خدا . قوی باش .صبور باش .آقا باش.خوب باش .مهربون باش مثل پدرت پسر عزیزم چند وقت پیش این پازل  اشکال رو برات گرفته بودم و به طور اتفاقی شما این پازل و دیدی و منم دادم بهت بازی کنی و برام جالب بود که این پازل و از پازل های چوبی که داری بیشتر دوست داشتی و خیلی سریع شروع کردی به امتحان کردنش .  فدای اون حرف زدنت بشم که وقتی یکی و اشتباه میذاری میگی نه نه و برمیداری جاشو عوض میکنی و تا پیدا کردن جای درستش بیخیال نمیشی. ...
20 دی 1392

19 ماهگی

بعضی وقتها روزمرگی های زندگی باعث میشن یادمون بره شکرگذار نعمت های بیشمار خدا وند باشیم خیلی چیزها برامون عادی عادی میشن تا اینکه یه تلنگر و یا یه اتفاق کوچولو باعث میشه که یادمون بیاد چقدر خوشبختم و چقدر خدای مهربون تو تموم لحظه هامون جریان داره. و در این لحظه خوشبختی من با وجود تووووووووووووو چند برابر میشه . خداروووووووو شکر پسرم 19 ماهگیت مبارک ...
18 دی 1392

سفر شمال

درحال بو کردن پونه کوهی یکم استراحت در هوای  آزاد آرتین و عشق تلفن اینجا داره هانا کوچولو رو که روی سینی نشسته میکشه عاشق این چهارپایه شده بود هی ازش میرفت بالا و از زیرش رد میشد و .. ...
18 دی 1392

آرتین در این روزها

پسر شیرینم هرچی از شیرین کاریهات و بلبل زبونیهات بگم کم گفتم. هر روز صبح که از خواب پا میشی میای دست من و میگیری و من باید طوری رفتار کنم که شما داری من و بلند میکنی و در حال بلند کردن منم میگی اِه اِه(وقتی یه چیز سنگین و بلند میکنی اینطوری میگی) برات باید شعر بخونم و شما مابین شعرهارو بگی و جدیداً به شعر ما گلیم ما سنبلیم علاقه زیادی داری و وقتی میگم باز میشیم بسته میشیم شما دستهاتو باز میکنی و میبندی و وقتی میگم اگر به ما آب ندهید اینجوری میشیم ..شما گردنت و با هر اینجوری میشیم به سمت چپ و راست خم میکنی. من فدای تو پسر مستقلم بشم. خودت ماست و باید بریزی تو کاسه با قاشق بخوری اینجا آستینت ماستی شد ...
15 دی 1392

مهمانی

 دوست های خوب نعمتی هستند که برای داشتنشون باید شکر گذار خداوند باشیم.یکی از این دوستهای مهربون و مجازی من که چیزهای زیادی ازش یاد گرفتم الهه عزیز است. لطفاً این پست را بخونید و دوباره برگردید اینجا چندشب پیش خونه یکی از اقوام دعوت بودیم(دختر عموی خوبم) و از اونجا که محیط جدید برای آرتین تازگی داشت .خیلی دوست داشت به همه چیز دست بزند من یاد مطلبی افتادم که در وبلاگ الهه عزیز خواندم و سعی کردم تا اونجا که میتوانم جلوی لذت بردن آرتین و نگیرم . روی میز دوتا سبد بود یکی خالی و دیگری چندتا انار داخلش بود و از دور دیدم آرتین رفت به سمت سبد ها و از سبدی که پر بود انار بر میداشت و میذاشت تو سبد خالی و چند تایی از انار ه...
13 دی 1392